در حال بارگذاری ...
نوشته شده در 24 مرداد 1402، ساعت 09:51

چرا کودکان باید بتوانند احساسات ناخوشایند را تحمل کنند؟

خلاصه مطلب

اجازه دهید که این مقاله را با یک اتفاق واقعی شروع کنم..
در اولین جلسه مشاوره، مادر نیکی اظهار داشت: "نمی‌توانم تحمل کنم وقتی نیکی از چیزی ناراحت است....


اجازه دهید که این مقاله را با یک اتفاق واقعی شروع کنم..


در اولین جلسه مشاوره، مادر نیکی اظهار داشت:

"نمی‌توانم تحمل کنم وقتی نیکی از چیزی ناراحت است.  وظیفه ی من به مدت 16 سال  این بود که او را راضی نگه دارم و مطمئن شوم که هیچ چیز، مزاحم احساس خوب او در مورد خودش نمی شود. وقتی او مضطرب است، من هم مضطرب می شوم و خیلی سخت  تلاش می کنم تا مطمئن شوم احساسات بد او از بین می رود. من احساس می کنم مادر خوبی نیستم مگر اینکه مطمئن شوم نیکی هرگز احساسات ناراحت کننده ای ندارد. "


در نگاه اول، به راحتی می توان نتیجه گرفت که نظر مادر نیکی  شبیه به پدر و مادری است که می خواهند ببینند فرزندشان فردی شاد و با اعتماد به نفس بزرگ می شود . در واقع، او خود را وقف تربیت دخترش برای تبدیل شدن به فردی با عزت نفس بالا و توانایی داشتن روابط موفق کرده است. در حالی که این یک هدف قابل ستایش است، روش مادر نیکی برای رسیدن به  این هدف ناقص است.
این اتفاق، دیدگاه بسیاری از والدین را به تصویر می کشد که معتقدند فرزندپروری خوب به این معناست که هرگز اجازه ندهند فرزندشان احساسات غیرقابل تحملی داشته باشد. من قصد دارم این تجربه فرزندپروری را بررسی کنم تا متوجه شوم زمانی که والدین اضطراب ها و سایر احساسات ناراحت کننده را برطرف می کنند یا اجتناب از آنها را تسهیل می کنند؛ چه اتفاقی رخ می دهد؟

پرورش شایستگی با وجود احساسات ناخوشایند

از کودکی تا بزرگسالی، توانایی تحمل احساسات ناخوشایند و ناخواسته ها در هر نوع رابطه ضروری است. اگر یاد بگیریم که  توانمندی لازم برای عبور از موقعیت هایی  با  احساسات ناراحتی، اضطراب ، عصبانیت و غیره را داریم ، در موقعیت خوبی برای مدیریت زندگی خود قرار خواهیم گرفت. این امر از طریق برخوردهای مکرر با این احساسات و کسب موفقیت‌ها و شکست‌ها هنگام برخورد با آن‌ها آموخته می‌شود.
مادر نیکی با مداخله هنگام بروز احساسات ناخوشایند، نیکی را از توسعه ظرفیت خود برای تنظیم احساسات و پذیرش آنها محروم کرده است . این امر توانایی او را  در برقراری ارتباط محدود می‌کند و او را بدون تجربیات لازم برای رویارویی با اضطراب‌هایش ، رها می‌کند. در عوض، او باید راه‌هایی برای دفاع در برابر این حالت‌های احساسی ناخواسته پیدا کند ویا به دیگران وابسته بماند تا آنها را قابل تحمل کند.

رقص اضطراب

مادر نیکی  علاوه بر اینکه در زندگی خود از احساسات دشوار اجتناب کرده ، اکنون زندگی خود را وقف محافظت از نیکی در برابر احساسات ناخوشایند کرده است. برای او، ناراحتی خودش یا  دخترش صرفاً یک عاطفه دردناک نیست که هر دو باید تحمل کنند؛ بلکه نشانه ای از شکست او در نقش مادری است. این  رویداد برای مادر نیکی اضطراب های غیرقابل تحملی ایجاد می کند که در کنار احساسات ناخوشایند نیکی باید از بین برود. نیاز به محافظت از خود و فرزندش در برابر چنین احساسات ناخواسته ای به یک مسئله ی مهم برای مادری او تبدیل شده است.
مسئله دشوار برای آن ها این است که هر دوی آنها نیاز به فقدان اضطراب دارند. اما هر کدام دیگری را مضطرب می کند. نیکی نزدیک به 16 سال  با این سبک فرزند پروری بزرگ شده است. آگاهی از این که اضطراب او، مادرش را مضطرب می کند، در او اضطراب بیشتری ایجاد می کند. در نتیجه، رقصی از اضطراب وجود دارد که در آن هر یک از طرفین تلاش می کند تا از این اضطراب فرار کند، اما اغلب شکست می خورد که احساس خود و دیگری را به طور همزمان کنترل کند.

در فرآیند مشاوره ما، مادر نیکی متوجه شد که اضطراب او از وضعیت عاطفی نیکی مشکلاتی را برای رابطه آنها ایجاد کرده است:


مادر نیکی گفت: "من می دانم که نباید مداوم هیجانات او را کنترل کنم." اوضاع بین ما چندان خوب نیست. او دارد بزرگتر می شود و من می بینم که نگرانی زیادی در مورد خودش و زندگی اش دارد. در چند ماه گذشته، بین ما جنگی برپا شده است. در حالت اول؛ او بر سر من فریاد می زند که من او را کنترل می کنم و باید از زندگی او دور شوم و در حالت دوم به صورت آشفته نزد من می آید و باید در مورد چیزی با او صحبت کنم.  در این زمان من به او کمک می کنم و مادر خوبی می شوم و هر دوی ما خوشحال به نظر می رسیم. 
از مادر نیکی پرسیدم نظرش در مورد رفتارهای مهاجمانه اخیر نیکی چیست؟ آه بزرگی کشید و جواب داد:

"خب، من و شما مدتی است که با هم صحبت می کنیم و متوجه شدم که اضطراب من از حالت های احساسی نیکی ، به او ابزاری برای بزرگ شدن یا ریسک کردن و یاد گرفتن توانایی مراقبت از خود نداده است.  می دانم برای نیکی خوب است که بتواند خودش را با من اثبات کن اما او خیلی به من وابسته است و من هنوز وقتی او ناراحت باشد، میترسم. وقتی او با من روبرو می شود، می دانم که او احساساتی را تجربه می کند که برای او بیش از حد است.


آنچه مادر نیکی توصیف می کند دو موضوع مهم را نشان می دهد که رفتار او با نیکی بر آنها تأثیر گذاشته است:


1. تعیین حد: از آنجایی که نمی تواند ناراحتی نیکی را تحمل کند، نمی تواند برای نیکی محدودیت هایی تعیین کند، زمانی که او ناراحتی یا نارضایتی نیکی را با اعمال محدودیتی میبیند ،سریعا دستپاچه می شود. به عنوان مثال، وقتی مادر نیکی  از   رفتاری که از او سرزده عصبانی می شود، نمی تواند احساسات خود را مدیریت کند و به سرعت تسلیم می شود تا احساسات بد هر دوی آنها از بین برود.
.
2. وابستگی: احتمالاً مشکلات در روابط آینده وجود دارد زیرا نیکی یاد نگرفته است که  هیجانات خود را تنظیم کند و برای حفظ تعادل عاطفی مثبت خود به افراد مهم اعتماد کرده است، و این به قیمت ناشناختن ذهن خود منجر می شود.

اضطراب در مورد اضطراب


زمانی که فرد از یادگیری کنار آمدن با احساسات ناراحت کننده محروم می شود، احتمالاً استراتژی های جبرانی برای مقابله با ناراحتی ایجاد می کند. روابط به گونه ای ایجاد می شود که واکنش های مثبت را برانگیزد و از ایجاد احساسات ناخواسته جلوگیری کند. این امر امکانات ارتباطی را محدود می کند و مستلزم پنهان کردن (آگاهانه و ناخودآگاه) افکار و احساسات اصیل خود است. در شرایطی که ناراحتی بسیار غیرقابل تحمل است، نیاز به محافظت از خود ممکن است مستلزم پنهان کردن این احساسات شود.
معضل چگونگی رهایی از اضطراب ممکن است باعث شود نیکی به مادرش وابسته شود تا اطمینان حاصل کند که تصمیمات زندگی او قابل قبول است و برای هیچ یک از آنها اضطراب ایجاد نمی کند. اگر این فرآیند را به مادرش بسپارد، توانایی تنظیم احساسات خود را پیدا نمی کند و خود را از ایجاد هویت محروم می کند .
من و مادر نیکی روی یک استراتژی کار کرده ایم که نیاز به همکاری آگاهانه با خودش دارد. ما در مورد این صحبت کرده‌ایم که او چگونه می‌تواند افکار «مادر بد» خود را اصلاح کند تا بفهمد که اجازه دادن به نیکی برای داشتن احساسات ناخوشایند یک عمل مادری خوب است که به او امکان می‌دهد مهارت‌های تنظیم احساسات خود را توسعه دهد. مادر نیکی از نظر فکری می‌داند که او و نیکی برای حفظ حالت‌های احساسی راحت باید کمتر به یکدیگر وابسته باشند. او همچنین می‌داند که در یک رابطه همزیستی با نیکی است که باعث می‌شود نیکی نتواند درباره زندگی‌اش فکر کند و درباره خواسته‌ها و نیازهای خودش بیاموزد.

چرا کودکان باید بتوانند احساسات ناخوشایند را تحمل کنند؟

ویراستار مدرسه
عمومی
24 مرداد 1402، ساعت 09:51۲۰ دقیقه مطالعه
خلاصه مطلب

اجازه دهید که این مقاله را با یک اتفاق واقعی شروع کنم..
در اولین جلسه مشاوره، مادر نیکی اظهار داشت: "نمی‌توانم تحمل کنم وقتی نیکی از چیزی ناراحت است....


اجازه دهید که این مقاله را با یک اتفاق واقعی شروع کنم..


در اولین جلسه مشاوره، مادر نیکی اظهار داشت:

"نمی‌توانم تحمل کنم وقتی نیکی از چیزی ناراحت است.  وظیفه ی من به مدت 16 سال  این بود که او را راضی نگه دارم و مطمئن شوم که هیچ چیز، مزاحم احساس خوب او در مورد خودش نمی شود. وقتی او مضطرب است، من هم مضطرب می شوم و خیلی سخت  تلاش می کنم تا مطمئن شوم احساسات بد او از بین می رود. من احساس می کنم مادر خوبی نیستم مگر اینکه مطمئن شوم نیکی هرگز احساسات ناراحت کننده ای ندارد. "


در نگاه اول، به راحتی می توان نتیجه گرفت که نظر مادر نیکی  شبیه به پدر و مادری است که می خواهند ببینند فرزندشان فردی شاد و با اعتماد به نفس بزرگ می شود . در واقع، او خود را وقف تربیت دخترش برای تبدیل شدن به فردی با عزت نفس بالا و توانایی داشتن روابط موفق کرده است. در حالی که این یک هدف قابل ستایش است، روش مادر نیکی برای رسیدن به  این هدف ناقص است.
این اتفاق، دیدگاه بسیاری از والدین را به تصویر می کشد که معتقدند فرزندپروری خوب به این معناست که هرگز اجازه ندهند فرزندشان احساسات غیرقابل تحملی داشته باشد. من قصد دارم این تجربه فرزندپروری را بررسی کنم تا متوجه شوم زمانی که والدین اضطراب ها و سایر احساسات ناراحت کننده را برطرف می کنند یا اجتناب از آنها را تسهیل می کنند؛ چه اتفاقی رخ می دهد؟

پرورش شایستگی با وجود احساسات ناخوشایند

از کودکی تا بزرگسالی، توانایی تحمل احساسات ناخوشایند و ناخواسته ها در هر نوع رابطه ضروری است. اگر یاد بگیریم که  توانمندی لازم برای عبور از موقعیت هایی  با  احساسات ناراحتی، اضطراب ، عصبانیت و غیره را داریم ، در موقعیت خوبی برای مدیریت زندگی خود قرار خواهیم گرفت. این امر از طریق برخوردهای مکرر با این احساسات و کسب موفقیت‌ها و شکست‌ها هنگام برخورد با آن‌ها آموخته می‌شود.
مادر نیکی با مداخله هنگام بروز احساسات ناخوشایند، نیکی را از توسعه ظرفیت خود برای تنظیم احساسات و پذیرش آنها محروم کرده است . این امر توانایی او را  در برقراری ارتباط محدود می‌کند و او را بدون تجربیات لازم برای رویارویی با اضطراب‌هایش ، رها می‌کند. در عوض، او باید راه‌هایی برای دفاع در برابر این حالت‌های احساسی ناخواسته پیدا کند ویا به دیگران وابسته بماند تا آنها را قابل تحمل کند.

رقص اضطراب

مادر نیکی  علاوه بر اینکه در زندگی خود از احساسات دشوار اجتناب کرده ، اکنون زندگی خود را وقف محافظت از نیکی در برابر احساسات ناخوشایند کرده است. برای او، ناراحتی خودش یا  دخترش صرفاً یک عاطفه دردناک نیست که هر دو باید تحمل کنند؛ بلکه نشانه ای از شکست او در نقش مادری است. این  رویداد برای مادر نیکی اضطراب های غیرقابل تحملی ایجاد می کند که در کنار احساسات ناخوشایند نیکی باید از بین برود. نیاز به محافظت از خود و فرزندش در برابر چنین احساسات ناخواسته ای به یک مسئله ی مهم برای مادری او تبدیل شده است.
مسئله دشوار برای آن ها این است که هر دوی آنها نیاز به فقدان اضطراب دارند. اما هر کدام دیگری را مضطرب می کند. نیکی نزدیک به 16 سال  با این سبک فرزند پروری بزرگ شده است. آگاهی از این که اضطراب او، مادرش را مضطرب می کند، در او اضطراب بیشتری ایجاد می کند. در نتیجه، رقصی از اضطراب وجود دارد که در آن هر یک از طرفین تلاش می کند تا از این اضطراب فرار کند، اما اغلب شکست می خورد که احساس خود و دیگری را به طور همزمان کنترل کند.

در فرآیند مشاوره ما، مادر نیکی متوجه شد که اضطراب او از وضعیت عاطفی نیکی مشکلاتی را برای رابطه آنها ایجاد کرده است:


مادر نیکی گفت: "من می دانم که نباید مداوم هیجانات او را کنترل کنم." اوضاع بین ما چندان خوب نیست. او دارد بزرگتر می شود و من می بینم که نگرانی زیادی در مورد خودش و زندگی اش دارد. در چند ماه گذشته، بین ما جنگی برپا شده است. در حالت اول؛ او بر سر من فریاد می زند که من او را کنترل می کنم و باید از زندگی او دور شوم و در حالت دوم به صورت آشفته نزد من می آید و باید در مورد چیزی با او صحبت کنم.  در این زمان من به او کمک می کنم و مادر خوبی می شوم و هر دوی ما خوشحال به نظر می رسیم. 
از مادر نیکی پرسیدم نظرش در مورد رفتارهای مهاجمانه اخیر نیکی چیست؟ آه بزرگی کشید و جواب داد:

"خب، من و شما مدتی است که با هم صحبت می کنیم و متوجه شدم که اضطراب من از حالت های احساسی نیکی ، به او ابزاری برای بزرگ شدن یا ریسک کردن و یاد گرفتن توانایی مراقبت از خود نداده است.  می دانم برای نیکی خوب است که بتواند خودش را با من اثبات کن اما او خیلی به من وابسته است و من هنوز وقتی او ناراحت باشد، میترسم. وقتی او با من روبرو می شود، می دانم که او احساساتی را تجربه می کند که برای او بیش از حد است.


آنچه مادر نیکی توصیف می کند دو موضوع مهم را نشان می دهد که رفتار او با نیکی بر آنها تأثیر گذاشته است:


1. تعیین حد: از آنجایی که نمی تواند ناراحتی نیکی را تحمل کند، نمی تواند برای نیکی محدودیت هایی تعیین کند، زمانی که او ناراحتی یا نارضایتی نیکی را با اعمال محدودیتی میبیند ،سریعا دستپاچه می شود. به عنوان مثال، وقتی مادر نیکی  از   رفتاری که از او سرزده عصبانی می شود، نمی تواند احساسات خود را مدیریت کند و به سرعت تسلیم می شود تا احساسات بد هر دوی آنها از بین برود.
.
2. وابستگی: احتمالاً مشکلات در روابط آینده وجود دارد زیرا نیکی یاد نگرفته است که  هیجانات خود را تنظیم کند و برای حفظ تعادل عاطفی مثبت خود به افراد مهم اعتماد کرده است، و این به قیمت ناشناختن ذهن خود منجر می شود.

اضطراب در مورد اضطراب


زمانی که فرد از یادگیری کنار آمدن با احساسات ناراحت کننده محروم می شود، احتمالاً استراتژی های جبرانی برای مقابله با ناراحتی ایجاد می کند. روابط به گونه ای ایجاد می شود که واکنش های مثبت را برانگیزد و از ایجاد احساسات ناخواسته جلوگیری کند. این امر امکانات ارتباطی را محدود می کند و مستلزم پنهان کردن (آگاهانه و ناخودآگاه) افکار و احساسات اصیل خود است. در شرایطی که ناراحتی بسیار غیرقابل تحمل است، نیاز به محافظت از خود ممکن است مستلزم پنهان کردن این احساسات شود.
معضل چگونگی رهایی از اضطراب ممکن است باعث شود نیکی به مادرش وابسته شود تا اطمینان حاصل کند که تصمیمات زندگی او قابل قبول است و برای هیچ یک از آنها اضطراب ایجاد نمی کند. اگر این فرآیند را به مادرش بسپارد، توانایی تنظیم احساسات خود را پیدا نمی کند و خود را از ایجاد هویت محروم می کند .
من و مادر نیکی روی یک استراتژی کار کرده ایم که نیاز به همکاری آگاهانه با خودش دارد. ما در مورد این صحبت کرده‌ایم که او چگونه می‌تواند افکار «مادر بد» خود را اصلاح کند تا بفهمد که اجازه دادن به نیکی برای داشتن احساسات ناخوشایند یک عمل مادری خوب است که به او امکان می‌دهد مهارت‌های تنظیم احساسات خود را توسعه دهد. مادر نیکی از نظر فکری می‌داند که او و نیکی برای حفظ حالت‌های احساسی راحت باید کمتر به یکدیگر وابسته باشند. او همچنین می‌داند که در یک رابطه همزیستی با نیکی است که باعث می‌شود نیکی نتواند درباره زندگی‌اش فکر کند و درباره خواسته‌ها و نیازهای خودش بیاموزد.